{گناهکار}❌❤️پارتت۶:pat
نیکا:ها،باشع،رفتم یه آب قند آوردم دیانا چرا اینجوری میکنی
ارسلان:اروممم توضیح بده
دیانا.خودشههه
ارسلان:کی خودشه
دیانا:شایان شایان همون مردی که به مامانم تجاوز کرد نشستم روزمین شایانههه(با گریه)
ارسلان:وای،شایان وای
نیکا:نه.ن.نه.امکان نداره
دیانا:من من باید برم
ارسلان:نه،وایسا بهت میگم وایسا دیانا دنبالش میرفتم ولی توجه نمیکرد، با توعمممم
نیکا:خدایا چیکار کنم ،های شما ها چیه
عسل،خب داریم میبینیم چیشد نیکا
نیکا: فصول،ایش
دیانا:در باز کردم شایان پس اینجایی
ارسلان:با توعم،میگ... باز که اینجایی شایان
شایان ،اومدم یه چیز جامونده بدم
دیانا:خب،از کجا شروع کنیم فکر میکنی انتقام نمیگیرم اره
ارسلان:(تو دلش)دیانا داشت همین جور حرف میزد نه اگه همه چیو بگه شایان از دیانا هم انتقام میگیره بعد میشه چجوری دهن اینو ببندم یه فکری به ذهنم رسید ،نه این بده ،ارسلان نباید از غرورت کم کنی مجبورم
شایان،از چی حرف میزنی،
نیکا :رسیدم پیش دیانا، به دیانا و شایان نگاه میکردم!!!
دیانا:هه،فکر میکنی من..
ارسلان:لبامو گذاشتم رو لبش و محمکم کار گرفتم،
نیکا:هیییییییی،وایی،😊😊😊
شایان «چشم هام باز شد امکان نداره ارسلان همچوقت با خدمتکارش این کارو نمیکرد
دیانا 😳😳😳😳😳😳 داشت قلبم میاومد تو دهنم،
ارسلان: از پشت کمرش گرفتم و کشیدم جلو ترو. بیشتر خوردم
نیکا:وای خدا یعنی میشه این دوتا...
ارسلان:لبامو برداشتم خب تموم
دیانا:با دهن باز فقط نگاه میکردیم
نیکا:بیا بریم دیانا، بردمش بالا
ارسلان:نیکا ببرش ،من میگم شایان دیانا میخواست چی بگه
شایان).بگو،
ارسلان............................
دیانا:رسیدیم بالا منو نیکا گذاشت رو تخت
نیکا: ارسلان انتقامتو میگیره چون مال کل اینجا رو گرفته،ولی خیلی قشنگ بوست کرده وایی کیوت🤭🤭🤭🗼
دیانا؛نیکا ،ببند اون دهنتو ببندددد
نیکا:باشع ،بابا،اع ارسلان
ارسلان:خب نیکا،برو من باهاش کار دارم،
نیکا:چشم،هرچی شد بگی دیانا به من
ارسلان «نیکاااااا
نیکا:رفتم رفتم ارباب
ارسلان:نشستم رو صندلی رو به. دیانا،خوببی
دیانا:نه،این چه کاری بود کردی
ارسلان:فکر نکن من دوست دارم بوست کنم من ،سوت بزنم دخترا دورم جمع میشن،فقط خواستم دهنتو ببندم،همین
دیانا:باشع،ارسلان تو راست میگی ارسلان
ارسلان:رفتم جلو ،اونم عقب میرفت
دیانا:ها،بب..باز.چ.یه،😟
ارسلان سرمو بردم جای گوشش ،ارسلان نه اربابببب
دیانا:ها،همین باشه ارسلان
ارسلان:🙁
دیانا:ی.ع.نی ارباب اره این درسته،
ارسلان:فردا ساعت ۷غروب بیا اتاقم
دیانا:چشم، راستی غذا چی
ارسلان:نمیخواد،از رستوران سفارش میدم برای همه به نیکا میگم
دیانا:اهومم،
ارسلان:در باز کردم نیکا با سر اومد تو زمین 😳
دیانا:نیکااااااااا،خاک تو اون سرت🥴
نیکا:نه نه اینجوری نیست من من چیزه
ارسلان: دیگه چیره نیار،بیادب
نیکا:چشم،ارسلان رفت دیانا چی گفت بهت🤗
دیانا:میخواستم بگم که....….…..…………
لایک کامنت فراموش نکنید 🦋
ارسلان:اروممم توضیح بده
دیانا.خودشههه
ارسلان:کی خودشه
دیانا:شایان شایان همون مردی که به مامانم تجاوز کرد نشستم روزمین شایانههه(با گریه)
ارسلان:وای،شایان وای
نیکا:نه.ن.نه.امکان نداره
دیانا:من من باید برم
ارسلان:نه،وایسا بهت میگم وایسا دیانا دنبالش میرفتم ولی توجه نمیکرد، با توعمممم
نیکا:خدایا چیکار کنم ،های شما ها چیه
عسل،خب داریم میبینیم چیشد نیکا
نیکا: فصول،ایش
دیانا:در باز کردم شایان پس اینجایی
ارسلان:با توعم،میگ... باز که اینجایی شایان
شایان ،اومدم یه چیز جامونده بدم
دیانا:خب،از کجا شروع کنیم فکر میکنی انتقام نمیگیرم اره
ارسلان:(تو دلش)دیانا داشت همین جور حرف میزد نه اگه همه چیو بگه شایان از دیانا هم انتقام میگیره بعد میشه چجوری دهن اینو ببندم یه فکری به ذهنم رسید ،نه این بده ،ارسلان نباید از غرورت کم کنی مجبورم
شایان،از چی حرف میزنی،
نیکا :رسیدم پیش دیانا، به دیانا و شایان نگاه میکردم!!!
دیانا:هه،فکر میکنی من..
ارسلان:لبامو گذاشتم رو لبش و محمکم کار گرفتم،
نیکا:هیییییییی،وایی،😊😊😊
شایان «چشم هام باز شد امکان نداره ارسلان همچوقت با خدمتکارش این کارو نمیکرد
دیانا 😳😳😳😳😳😳 داشت قلبم میاومد تو دهنم،
ارسلان: از پشت کمرش گرفتم و کشیدم جلو ترو. بیشتر خوردم
نیکا:وای خدا یعنی میشه این دوتا...
ارسلان:لبامو برداشتم خب تموم
دیانا:با دهن باز فقط نگاه میکردیم
نیکا:بیا بریم دیانا، بردمش بالا
ارسلان:نیکا ببرش ،من میگم شایان دیانا میخواست چی بگه
شایان).بگو،
ارسلان............................
دیانا:رسیدیم بالا منو نیکا گذاشت رو تخت
نیکا: ارسلان انتقامتو میگیره چون مال کل اینجا رو گرفته،ولی خیلی قشنگ بوست کرده وایی کیوت🤭🤭🤭🗼
دیانا؛نیکا ،ببند اون دهنتو ببندددد
نیکا:باشع ،بابا،اع ارسلان
ارسلان:خب نیکا،برو من باهاش کار دارم،
نیکا:چشم،هرچی شد بگی دیانا به من
ارسلان «نیکاااااا
نیکا:رفتم رفتم ارباب
ارسلان:نشستم رو صندلی رو به. دیانا،خوببی
دیانا:نه،این چه کاری بود کردی
ارسلان:فکر نکن من دوست دارم بوست کنم من ،سوت بزنم دخترا دورم جمع میشن،فقط خواستم دهنتو ببندم،همین
دیانا:باشع،ارسلان تو راست میگی ارسلان
ارسلان:رفتم جلو ،اونم عقب میرفت
دیانا:ها،بب..باز.چ.یه،😟
ارسلان سرمو بردم جای گوشش ،ارسلان نه اربابببب
دیانا:ها،همین باشه ارسلان
ارسلان:🙁
دیانا:ی.ع.نی ارباب اره این درسته،
ارسلان:فردا ساعت ۷غروب بیا اتاقم
دیانا:چشم، راستی غذا چی
ارسلان:نمیخواد،از رستوران سفارش میدم برای همه به نیکا میگم
دیانا:اهومم،
ارسلان:در باز کردم نیکا با سر اومد تو زمین 😳
دیانا:نیکااااااااا،خاک تو اون سرت🥴
نیکا:نه نه اینجوری نیست من من چیزه
ارسلان: دیگه چیره نیار،بیادب
نیکا:چشم،ارسلان رفت دیانا چی گفت بهت🤗
دیانا:میخواستم بگم که....….…..…………
لایک کامنت فراموش نکنید 🦋
۱۳۶.۲k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.